LOVE
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:عشق,عاشقی,عکس عاشقانه,عاشقانه, توسط ashkan khosravi |

  

اولين روز که چشمامو وا کردم ديدم يکی کنارم نشسته داشت به چشمام نگاه می کرد بهش گفتم تو کی هستی؟

گفت: من پيشت ميمونم ولی بهت نمی گم کی هستم

گفتم : تو هميشه پيشم ميمونی

گفت : آره

گفتم : باهام بازی ميکنی؟

گفت : نه

گفتم : واسه چی؟

گفت : من فقط پيشت ميمونم ولی کاری واست نميکنم

من هم گريه کردم اومد اشکامو پاک کرد

گفت : هنوز گريه نکن

گفتم : واسه چی؟

گفت : هنوز وقتش نرسيده

من هم بيشتر گريه کردم

مامانم اومد منو بغل کرد

اون گفت : ميدوی اين کيه ؟

گفتم : نه

گفت : اين مادرته

گفتم : مادر چيه؟

گفت : مادر دلسوز ترين فرد دنياست خيلی هم دوست داشتنيه

گفتم : باهام بازی ميکنه؟

گفت : آره

گفتم : من مادر رو بيشتر دوست دارم تا تو

گفت : ولی...

گفتم :ولی چی؟

گفت : اون تو رو تنها ميزاره

گفتم : نه اون منو دوس داره تنهام نميزاره

گفت : تنهات ميزاره

منم دوباره گريه کردم ديدم يکی اومد دست رو سرم کشيد

اون گفت : اين رو ميشناسی؟

گفتم : نه

گفت : اين پدرته

گفتم : پدر

گفت : آره

گفتم : اين کيه ؟

گفت : اين مهربان ترين فرد دنياست خيلی هم دوستت داره

گفتم : باهام بازی ميکنه؟

گفت : اره ولی آخر تنهات ميزاره

گفتم : تو دروغ ميگی اون منو دوست داره

ديدم يکی اومد بالای سرم دستامو گرفت و يه بوس به دستام داد و بغلم کرد و باهام بازی کرد

گفت : ميدونی اين کيه ؟

گفتم : اين همونيه که منو تنها نمی زاره؟

گفت :نه اون هم تو رو تنها ميزاره

گفتم : نه نه نه

گفت : اون برادرته دوست داره هر چی ميخوای واست مياره ولی بهش دل نبند

گفتم : چرا؟

گفت : تنهات ميزار

بعد روزها گذشت سال ها گذشت تا من بزرگ شدم و با آدم های ديگری آشنا شدم

ولی اون همش می گفت اونها تو رو تنها ميزارن

تا روزی که....

داشتم قدم ميزدم ديدم يکی داره نگام ميکنه اول بهش توجه نکردم و رفتم

روز بعد وقتی از اونجا گذشتم ديدم دوباره اونجا ايستاده و به من خيره شده من هم اهميتی بهش ندادم و سريع از اونجا گذشتم

روزها گذشت و اون همين جور به من خيره ميشد

وقتی اون رو ميديدم داشت بهم لبخند ميزد هميشه يک شاخه گل سرخ توی دستاش بود يک روز که داشتم از اونجا گذر ميکردم ديدم يکی اومد جلوم ايستاد و شاخه گلی به طرف من گرفت وقتی نگاش کردم ديدم خودشه همونی که هميشه منتظرم بود... به چشماش نگاه کردم خودشو اورد جلو تر بهم گفت دوستت دارم ....

ديدم يکی بهم گفت : تنهات ميزاره

آره خودش بود اونی که هميشه باهام بود و می گفت تنهام نميزاره

گفتم : اون که دوستم داره

گفت : اين دليل موندن نيست

من هم اون گل رو از اون گرفتم

هر روز منتظرم بود و به درختی تکيه ميکرد و با يک گل سرخ

کم کم معنی 
عشق رو فهميدم آره اون عاشق من شده بود

اما من از جدايی ميترسيدم خيلی....

روزی رسيد که ديدم کنار درخت کسی نيست .... ديدم يک نامه با يک گل سرخ کنار درخت بود

وقتی نامه را باز کردم نوشته بود تو تنهاترينی

به خيابون نگاهی کردم ديدم خودش بود اما دستاش توی دستای يکی ديگه....

توی همون لحظه ديدم يک دست روی شونه هام گذاشت

گفت : ديدی گفتم با تو نميمونه

من هم بغض گلوم رو گرفته بود به آرامی گريه کردم

گفتم : تو که تنهام نگذاشتی

گفت : آره من تنها کسی هستم که کسی رو تنها نميزارم

گفتم : تو کی هستی؟

گفت : غم

گفتم : غم ؟

گفت : آره ..... اونی که با همه ميمونه ..... هيچ کسی رو توی تنهايی تنها نميزاره

اشکامو پاک کردم و رفتم جايی که ديگه کسی منو پيدا نکنه

اما تنها کسی که منو تنها نگذاشت غم بود و خدام . . .

مادر و پدر و خواهر و برادر همه یه روزی تنهامون می زارن ....

 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.